سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

بیست ماهگی

مي بيني جان ِ جانانم ؟ ميبيني چه زود مي گذرد ؟ انگار همين ديروز بود كه از 1 ماهگي ات مي نوشتم . از 2 ماهگي و 3 ماهگي ات ... مي بيني چقــــــــدر زود در حال بزرگ شدن هستي ؟ مي بيني فدايت شوم ؟ امــــــروز آمدم تا از 20 ماهگي ات بنويسم ؛ از اين ماه پُر تحول براي تو ! امروز تو 20 ماهه اي هستي با فهم و درك بسيار . با قلبي مهــــــــــربان و روحي لطيف . با حس كنجكاوي و شيطنت هاي شيرين . راستش اين ماهي كه گذشت ، پيشترفت هاي بسياري در پي داشت براي تو . از ادا كردن كلمات گرفته تا فهم و درك ات ... اصلا" هر يك روز كه ميگذرد ، به وضوح ميشود ترقي را در تو ديد . در رفتار و كلامت ... رو...
27 آذر 1399

شیرین کاری

وای پسر شیرینم از شیرین کاریات هر چی بگم کمه  تازگی بلد شدی یکیو میبینی دست میذاری روی سینت و خم میشی و سلام میکنی میگی(دَ) هر چیزی داداش سینا میخواد تو هم میخوای مثل پلنگ بهش حمله میکنی  وقتی بهت میگیم صاف بشین کمرتو صاف صاف میکنی  و میشینی  وقتی میگم غنچه بده لباتو غنچه میکنی  وقتی یکی در میزنه سریع میری جلو در میگه (تیه) وقتی اهنگ میاد بلند میشی و سریع آماده میشب برا رقص داداش سینا رو هم بلند میکنی به زور  به فنچ های خونمون میگی کچلا  یه مرغ مینا داریم شما صداش میکنی می نی  عاشق دو تا فیلم هستی از اول تا اخرش کامل نگاه میکنی یکی دزد و پری ...
22 آذر 1399

بوس کردن

سامان مادر این روز ها بی محابا می آیی و ما را بوسه باران میکنی یهویی می آیی و حسابی بوسه بارانم میکنی محکم بغلم میکنی 😍 زود بزرگ نشو جان مادر.....این روزهایت را دوست دارم قهقهه بزن،جیغ بکش،گریه کن،لوس شو،بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام. آرام آرام پیش ّبرو گلم.آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شودکه هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن وسال خبری نیست.کودکی کن واز ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک می شویم.بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه...
21 آذر 1399

سامان و غزل

امروز عشق عمه اومده بود کلی با هم بازی کردید همش بهش میگفتی (غِ) 😀 میفتادی دنبالش و بلند بلند میخندیدی پسر خوش خنده ی من 🥰 جون دلم هستید💞💞💞💞💞💞 ...
18 آذر 1399

بارون 99

گل پسرم امروز بار اول بود که تونستی تو بارون قدم بزنی و بازی کنی انقد ذوق میکردی و بلند بلند میخندیدی که منو و داداشی دلمون ضعف رفته بود قربون خنده های زیبات بشم😘 تو بخند تا به همه ثابت کنم یک دیوانه دوایش قرص نیست لبخند توست💗💗💗💗 ...
15 آذر 1399

یه روز خوب

امروز خونه ی عمه ریحانه دعوت بودیم و کلی خوش گذروندیم فسقل مامان همش ذوق اقا رهام میکردی و بهش میگفتی ( نی نی) فکر میکردی خودت خیلی بزرگی🤭وقتی هم گریه میکرد دستتو براش تکون میدادی میگفتی چته😆 سامان♥رهام یه حباب ساز خوشگل که عمو محسن برات خریده بودن و کلی ذوق میکردی 🥰 یه عالمه بهمون خوش گذشت آرام جانم💗💗💗💗 ...
14 آذر 1399

بیرون اومدن از اتاق

جان دلم مهربونم امروز اولین بار بود بیدار شدی خودت از اتاق اومدی بیرون با لب خندون وقتی میدیدی ذوقت میکردیم میرفتی داخل میومدی بیرون 😍 زلزله هم اگر تمام جهان را تکان دهد دل من کنار تو، اقیانوس آرام است😍 ...
13 آذر 1399

یه عصر کرونایی

امروز عصر بعد از کلی قزنطینه بابایی اجازه داد بریم یه گشتی بیرون بزنیم الهی برای دلت بمیرم بس که بیرون نرفتی انقد ذوق زده شده بودی😔 الهی زودتر کرونا بره🙏    گل بهارم مثل همیشه خنده رویی قربون خندت برم  ...
12 آذر 1399
1